دهی است از دهستان مرحمت آباد بخش میاندوآب شهرستان مراغه که در 20هزارگزی شمال باختری میاندوآب و 12هزارگزی شمال راه شوسۀ میاندوآب به مهاباد واقع است. هوای آن معتدل و سکنۀ آن 275 تن است. آب آن از سیمین رود و چاه تأمین میشود. محصول آن غلات، چغندر و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان جاجیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان مرحمت آباد بخش میاندوآب شهرستان مراغه که در 20هزارگزی شمال باختری میاندوآب و 12هزارگزی شمال راه شوسۀ میاندوآب به مهاباد واقع است. هوای آن معتدل و سکنۀ آن 275 تن است. آب آن از سیمین رود و چاه تأمین میشود. محصول آن غلات، چغندر و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان جاجیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
آنجای که گرده بدانجاست. آنجای از درون انسان یا حیوان که گرده (قلوه) بدانجاست. قلوه گاه: بزد نیزه بر گردگاه دو گرد برآورد و زد بر زمین کردخرد. اسدی. بدین یال و گردی برو گرده گاه چه سنجد به چنگال او کینه خواه. اسدی. و خرقه های با آب یخ سرد کرد بر گرده گاه می نهند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). گرده گاه فلک شکافته باد که یکی گرده با جگر ندهد. انوری. ولف در فهرست شاهنامه گرده گاه (به ضم اول) و گرده گه (به ضم اول) (مخفف آن را) به معنی قد و قامت دانسته و به فرهنگ عبدالقادر هم ارجاع کرده است
آنجای که گرده بدانجاست. آنجای از درون انسان یا حیوان که گرده (قلوه) بدانجاست. قلوه گاه: بزد نیزه بر گردگاه دو گرد برآورد و زد بر زمین کردخرد. اسدی. بدین یال و گردی برو گرده گاه چه سنجد به چنگال او کینه خواه. اسدی. و خرقه های با آب یخ سرد کرد بر گرده گاه می نهند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). گرده گاه فلک شکافته باد که یکی گرده با جگر ندهد. انوری. ولف در فهرست شاهنامه گرده گاه (به ضم اول) و گرده گه (به ضم اول) (مخفف آن را) به معنی قد و قامت دانسته و به فرهنگ عبدالقادر هم ارجاع کرده است
دهی است از دهستان لاهیجان بخش حومه شهرستان مهاباد، واقع در 40هزارگزی باختر مهاباد و 18هزارگزی خاور شوسۀ خانه به نقده. هوای آن معتدل و دارای 203 تن جمعیت است. آب آنجا از رود خانه قلعه تاسیان تأمین میشود. محصول آن غلات، توتون و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان لاهیجان بخش حومه شهرستان مهاباد، واقع در 40هزارگزی باختر مهاباد و 18هزارگزی خاور شوسۀ خانه به نقده. هوای آن معتدل و دارای 203 تن جمعیت است. آب آنجا از رود خانه قلعه تاسیان تأمین میشود. محصول آن غلات، توتون و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان سراجو بخش مرکزی شهرستان مراغه، واقع در 15هزارگزی شمال خاور مراغه و 20هزارگزی شمال خاوری راه ارابه رو مراغه به قره آغاج. هوای آن معتدل و دارای 481 تن سکنه است. آب آنجا از رود خانه مردق تأمین میشود. محصول آن غلات، نخود و زردآلو. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان جاجیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان سراجو بخش مرکزی شهرستان مراغه، واقع در 15هزارگزی شمال خاور مراغه و 20هزارگزی شمال خاوری راه ارابه رو مراغه به قره آغاج. هوای آن معتدل و دارای 481 تن سکنه است. آب آنجا از رود خانه مردق تأمین میشود. محصول آن غلات، نخود و زردآلو. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان جاجیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان یافت هوراند شهرستان اهر، واقع در21هزارگزی جنوب خاوری هوراند و 29هزارگزی راه شوسۀاهر به کلیبر. هوای این منطقه کوهستانی و معتدل و دارای 36 تن سکنه است. آب آنجا از رود خانه قره سو و چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات، برنج، پنبه، انگور و توت و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی فرش و گلیم بافی و راه آن مالرو است. این ده محل سکونت ایل حسینکلو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان یافت هوراند شهرستان اهر، واقع در21هزارگزی جنوب خاوری هوراند و 29هزارگزی راه شوسۀاهر به کلیبر. هوای این منطقه کوهستانی و معتدل و دارای 36 تن سکنه است. آب آنجا از رود خانه قره سو و چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات، برنج، پنبه، انگور و توت و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی فرش و گلیم بافی و راه آن مالرو است. این ده محل سکونت ایل حسینکلو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
مخفف گرده گاه، قد و قامت. (ولف). و رجوع به گرده گاه شود. - گرده گه برکشیدن، کنایه از بلندبالا شدن. کشاله کردن: ز پستی و کندی به مردی رسید توانگر شد و گرده گه برکشید. فردوسی. میان تنگ و باریک همچون پلنگ کجا گرده گه برکشد روز جنگ. فردوسی. و رجوع به گرده گاه شود
مخفف گرده گاه، قد و قامت. (ولف). و رجوع به گرده گاه شود. - گرده گه برکشیدن، کنایه از بلندبالا شدن. کشاله کردن: ز پستی و کندی به مردی رسید توانگر شد و گرده گه برکشید. فردوسی. میان تنگ و باریک همچون پلنگ کجا گرده گه برکشد روز جنگ. فردوسی. و رجوع به گرده گاه شود